بایگانیِ نوامبر 25th, 2007

نوامبر 25, 2007

جناب آقاي جهانشاهي

 با عرض سلام و ادب و سپاس فراوان.نمي دانيد چقدر خوش حالم كرديد كه به اين وبلاگ كوچك امّا با آرزوهاي بزرگ سري زديد .در مورد فربد جان فرموديد كه بايد بگويم پسري بسيار منطقي و عاقل و باهوش مي باشد.در كارهاي گروهي بسيار خوب كار مي كند و با هم گروهي هايش بسيار رابطه ي خوبي دارد.اما چقدر خوب شد كه در مورد پسرتان سؤال كرديد.شايد براي اين كه  وقت اوليا را هم كمتر بگيريم و در زمان ملاقات مصدع اوقات نشويم و شايد سؤالاتي داشته باشند كه دوست ندارند در جمع مطرح شود آدرس Email  خود را براي اوليا مي نويسم كه هر سؤالي دارند كه جنبه ي عمومي ندارد در آنجا مطرح كنند.آدرس الكترونيكي:  houra.katebi@gmail.com 

با آزوي سلامتي و توفيق براي شما بزرگواران

نوامبر 25, 2007

                               به نام حضرت دوست              

  با سلامي به لطافت باران هاي اين چند روز اخير نمي دانم چند نفر از اولياي محترم فرصتي داشتند كه گشتي در اين وبلاگ بزنند امّا چه خوب مي شد  اگر فرصت مي كرديد نظرات خود را در قسمت پيشنهادات هم  انعكاس مي داديد تا بتوانيم براي بهبود آن بيشترتلاش كنيم ما منتظر مي مانيم صبرمان زياد استJشايد انتظار ما در به روز در آوردن آموزش بيش از انتظار است.  يكي از اولياي محترم درباره ي عكس ها خواسته بودند كه تصاوير بچّه ها  كمي واضح تر باشد.متاسفانه در وبلاگ upload  عكس بسيار زمان مي برد و در حجم بزرگ بسيار وقت گير است انشا ا… در گروه هاي كوچك تر تصاوير جداگانه برايتان ارسال خواهيم كرد.براي اين كه نكته ي آموزشي  در اين قسمت داشته باشيم به يك داستان كوتاه بسنده مي كنيم شايد در ارائه ي كارهاي روزمره ي ما هم مفيد باشد.روزي  جمع كوچكي از قورباغه هاي بركه اي تصميم گرفتند مسابقه اي برگزاركنند.هدف از برگزاري اين رقابت ، فتح بالاترين نقطه ي يك برج بلند اعلام شد.روز مسابقه ، جمعيّت زيادي در اطراف برج جمع شدند تا مسابقه را از نزديك پيگيري كنند.هيچ يك ازافراد جمع باور نداشتند كه كوچك ترين قورباغه ي جمع فاتح قلّه باشد.در طول مسيربا  فريادهاي مايوس كننده قورباغه ي كوچك داستان ما را هدف قرار داده بودند.»راه سختي در پيش داري.به قلّه نخواهي رسيد.» قورباغه ي كوچك برخلاف ديگران كه با سرعت هرچه تمام تر حركت مي كردند و هر لحظه بالاتر مي رفتند،آرام شروع به حركت كرد ،پلّه به پلّه … در ميان راه ،بسياري از قورباغه ها از حركت باز ايستادند،امّا يكي از آنها بدون توجّه به ديگران بالاتر مي رفت و لحظه اي نمي ايستاد.در پايان رقيبي براي قورباغه ي كوچك باقي نماند و او توانست به قله ي افتخار دست يابد.امّا راز موفّقيّت قورباغه ي كوچك در پاسخ به نگاه هاي پرسشگر رقبا اين بود كه «من ناشنوا هستم.» حقيقت  اين ماجرا اين است كه در مقابل سخنان نا اميد كننده و منفي «ناشنوا» باشيم و با مثبت انديشي و بي اعتنايي به سخنان نااميدكننده ي ديگران به كليد آرزوها دست يابيم.انشاا….   شايد تا پايان اين ارسال نظري به دستان برسد J